علـــــی جونیعلـــــی جونی، تا این لحظه: 13 سال و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه سن داره

علی نفس مامان و بابا

علی شیخ میشود

علی پسر کوشولوی مامانی شیخ میشود اینجا شیخ علی متعجب شده در خصوص مسئله یکی از مراجعین     اینجا شیخ علی از مسئله یکی از مراجعین خنده اش گرفته     و اینجا هم به ذکر  گفتن مشغول است ...
28 دی 1390

برایت می نویسم تا بدانی

فرشته کوچولوی من..... کارهایی که انجام میدی ......دل آدم ضعف میره وقتی باهات دالی بازی میکنم کلی خوشت میاد و با صدای بلند میخندی و همچنین وقتی زیر گلویت را می بوسم قهقهه می زنی ...منم عاشق اینم که زیر گلویت را ببوسم هر وقتی هم که ذوق میکنی ابروهایت را بالا میاندازی و جالب اینه که هر وقت زیاد میخندی شروع به سکسکه کردن میکنی و دیگه نمی‌تونی بخندی یکی از کارهایی که از 4 ماهگی انجام میدادی اینه که با دستات کلی بازی میکنی یکیش اینه که مرتب دستات رو باز و بسته میکنی دوم اینه که دو دستهایت را مثل قهرمانها بالا میبری سوم اینکه مثل نقاشهای ساختمان مرتب دستتو تکون میدی که بابا میگه علی جونم رنگ کاری بسه مزدت را هم میدم چهارم اینکه دستتو مشت...
25 دی 1390

کریسمس .... سال 2012 مبارک

عزیزترینم سال 2012 شروع شد امیدوارم که این سال میلادی سال خوبی باشه البته جشن کریسمس برای ما ایرانیها نیست ما ایرانیها جشن عید نوروز داریم جشن کریسمس تقریبا با تولد حضرت مسیح یکی است   میلاد پیام آور توحید صلح و مهربانی سمبل صبر و شکیبایی پیامبر اولوالعزم حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) بر تمامی موحدین جهان تهنیت باد ......   این جشن در زمستان برگزار میشه و بابانوئل میاد اما پیش ما نمیاد اما اگر میومداین آرزو را برات می کردم   امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو بر...
20 دی 1390

فندق به همه جا سرک میکشه!!!

قند عسل مامان دیگه اصلاً نمیشه تنهات گذاشت همش دوست داری از دیوار راست بالا بری و به همه جا سرک میکشی ببینی چه خبره!! همیشه میرفتی سمت میز تلویزیون و ازش آویزون میشدی اما امروز رفتی درب ویترین پایین میز تلویزیون باز کردی شیطونک من     قربون شیطنت هات برم   و در آخر می خواستی درب ویترین را ببندی دست راستتو گذاشتی داخل و با دست چپت در را بستی و کلی گریه کردی ...
10 دی 1390

245 روزگیت مبارک

علی جونم 8 ماهگیت مبارک ٨ ماه که با اومدنت و بودنت رنگ زیبایی به زندگیمان بخشیدی هزار ماشاءالله بهت عزیز دلم، خودت کاملاً میشینی، چهار دست و پا میری، دست به مبل، میز و صندلی میگیری و روی پاهای کوچولوت می ایستی و دست به مبل راه میری، کلی واسه مامان و بابا حرف میزنی، پشت به کمد می ایستی و بابا بهت میگه بپر تو بغل تو هم با سرعت میپری تو بغل بابا جون، کلی نانای میکنی البته یکدستی، ٣ تا مروارید خوشگل تو دهنت داری   اما حدود یک ماه که سرما خوردی و با وجود اینکه چندین بار دکتر بدمت اما سرماخوردگیت خوب نمیشه و کاملا بی اشتها هستی و مجبورم به زور بهت غذا بدم   از آهن و مولتی ویتامین بدت میاد هر وقت شیشه...
4 دی 1390

اولین سخنرانیهای علی آقا

قند عسل مامان الان یک هفته میشه که شما واسه ما حرف میزنی حرفهایی مثل اددددد - ددددد- گ گ گ گ و م ما و ... در طول روز با عروسکها و اسباب بازیهات کلی حرف میزنی به تلفن که میرسی کلی ادددد میگی قربون صدات برم که اینقدر قشنگه   عاشق ابرو بالا انداختنت بشم کوچولوی دوست داشتنی من       این لباسم هم کار دست مادر جونم هست دست گلش درد نکنه که واسم لباسای خوشگل خوشگل میبافه ...
4 دی 1390

اولین یلدات مبارک

  آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود، آنگاه که زندگی برای دخترکان ساعتی به طول نمی انجامید، نیاکان ما بلندترین شب سال، شب یلدا، شب تولد مینو، الهه زن، میترا، الهه خورشید را شب زنده داری میکردند. یلدات مبارک   علی جونم امسال اولین یلدات بود اولین بلندترین شبی که تو پیش ما بودی     دیشب منزل دایی علی اکبر بابات مهمون بودیم اما پسرکم با مهمونا غریبی میکردی و فقط دوست داشتی بغل باشی و اول که وارد شدیم بعد از کلی گریه کردن روی بابات بالا آوردی اما با تمام این کارها بهمون خوش گذشت     هندونه من دوست دارم     ...
1 دی 1390